معنی محل دادرسی

حل جدول

محل دادرسی

دادگاه


محل

اعتناست گویند به فلانی محل سگ نگذاشتم.

اعتناست، گویند به فلانی محل سگ نگذاشتم

فارسی به انگلیسی

لغت نامه دهخدا

دادرسی

دادرسی. [رَ / رِ] (حامص مرکب) عمل دادرس. قضاء. || محاکمه.
- دیوان دادرسی دارائی، دیوان محاکمات مالیه.


آیین دادرسی

آیین دادرسی. [ن ِ رَ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) اصول محاکمات. (فرهنگستان).


دادرسی کردن

دادرسی کردن. [رَ / رِ ک َ دَ] (مص مرکب) قضاء. محاکمه کردن. اجرای قانون کردن. اجرای عدالت کردن.

فرهنگ معین

دادرسی

به داد مظلوم رسیدن، رسیدگی به دادخواهی دادخواه، محاکمه. [خوانش: (~.) (حامص.)]


آیین دادرسی

(نِ رَ) (اِمر.) مقرراتی که در رسیدگی به دعاوی کیفری و حقوقی از طرف دادگاه ها و مأموران دادرسی و اصحاب دعوی باید رعایت شود.

فارسی به عربی

دادرسی

حکم، قرار، محاکمه

فرهنگ عمید

دادرسی

به داد کسی رسیدن، به دادخواهی دادخواه رسیدگی کردن، محاکمه،

مترادف و متضاد زبان فارسی

دادرسی

بازپرسی، داوری، قضاوت، محاکمه

فارسی به آلمانی

دادرسی

Gerichtsverhandlung (f), Probe (f), Prozeß (m), Versuch (m)


استماع دادرسی

Ho.rend [adjective]

فرهنگ فارسی هوشیار

آیین دادرسی

(اسم) مقرراتی که در رسیدگی بدعاوی کیفری و حقوقی از طرف دادگاهها و ما ء موران دادرسی و اصحاب دعوی باید رعایت شود. یا آیین دادرسی کیفری. مقرراتی که در تشریفات رسیدگی بامور کیفری از طرف افراد و مقامات قضائی و افرادی که بنحوی از انحا در دعاوی مدنی دخالت دارند در تمام مراحل رسیدگی باید رعایت شود.

فرهنگ عوامانه

محل

اعتناست گویند به فلانی محل سگ نگذاشتم.

معادل ابجد

محل دادرسی

357

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری